ORezaO

ساخت وبلاگ

گوش را بندد طمع، از استماع / چشم را بندد غرض، از اطّلاع ( مثنوی مولوی ) ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 13:12

بویِ کبر و بویِ حرص و بویِ آز / در سخن گفتن بیاید چون پیازگر خوری سوگند من کی خورده‌ام / از پیاز و سیر تقوی کرده‌امآن دَمِ سوگند غمّازی کند / بر دماغِ همنشینان برزندپس دعاها رد شود از بویِ آن / آن دلِ کژ می‌نماید در زبانگر حدیثت کژ بوَد معنیت راست / آن کژیِّ لفظ مقبولِ خداست ( مثنوی مولوی ) ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 13:12

گفت ای موسی ز من می‌جو پناه / با دهانی که نکردی تو گناهگفت موسی من ندارم آن دهان / گفت ما را از دهانِ غیر خواناز دهانِ غیر کی کردی گناه؟ / از دهانِ غیر برخوان کای الهآنچنان کن که دهان‌ها مر تو را / در شب و در روزها آرد دعا ( مثنوی مولوی ) ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 211 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 13:12

نیشتِمِه سنگِ سر، دیم هاکِردِمِه به روبار / دل رِه گِتِمِه کوئِه تِه نازنین‌یار؟چِش رِه گِتِمِه که بِوار زاریِ زار / یارِ بَدیَن بونِه هر سالی یک‌وار ( امیری یا طبری، لحن آوازی محلی مازندرانی ) معنی:بر تخته‌سنگی نشسته و روی به سمت رودی داشتم. در دل به خود می‌گفتم که اکنون یار نازنینت کجاست؟به چشمانم می‌گفتم که زاری کنان اشک ببار، زیرا که از این پس دیدار یار فقط سالی یک بار خواهد بود. ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 5:31

عتاب کردن حق تعالی موسی را از بهر آن شُبان وحی آمد سویِ موسی از خدا / بندۀ ما را ز ما کردی جداتو برای وصل کردن آمدی / یا برای فصل کردن آمدی؟ما زبان را ننگریم و قال را / ما روان را بنگریم و حال راناظرِ قلبیم اگر خاشع بوَد / گرچه گفتِ لفظ ناخاضع رودزآنکه دل جوهر بوَد، گفتن عَرَض / پس طُفیل آمد عرض، جوهر غرضملّت عشق از همه دین‌ها جداست / عاشقان را ملّت و مذهب خداست ( مثنوی مولوی ) ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 5:31

من تحفه جان می‌آورم بهرِ نثارِ مقدمش / وآن جانِ شیرین از جفا ما را به جان می‌آورد

بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی / جانا ز خشم و آشتی بگذر که این هم بگذرد

 

( خواجوی کرمانی )


ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 160 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 5:31